کشش اسرار آمیز در روحی که طعم مرموز خویشاوندی را چشیده اند.این کشش را خواستم عشق بنامم دریغم آمد که شاعران آلوده اش کرده اند. خواستم ارادت اش بنامم،دیدم ملَایان به حماقتش کشانده اند،دوست داشتن نامیدم.
عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی- دوست داشتن پیوندی آگاه. عشق بیشتر از غریزه آب می خورد،دوست داشتن از روح طلوع می کند.
عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست و گذر فصلها و عبور سالها بر آن اثر می کند و دوست داشتن در ورای زمان و مزاج.
عشق طوفانی و متلاطم و بوقلمون صفت است و دوست داشتن آرام و استوار و پر وقار.
عشق با دوری و نزدیکی در نوسان است. اگر دوری به طول انجامد ضعیف می شود و اگر تماس دوام یابد به ابتذال می کشد و تنها دیدار و پرهیز زنده اش نگه می دارد. دوست داشتن چنین نیست.
عشق جوششی یک جانبه است و معمولاً اشتباه می کند.
گاه میان دوبیگانه ناهمانند عشقی جرقه می زند و چون در تاریکی است یکدیگر را نمی بینند و چون در پرتو روشنایی قرار می گیرد،احساس می کند که یکدیگر را نمی شناسند و با هم بیگانه اند،اما دوست داشتن در روشنایی ریشه می بندد و پس از آشنایی پدید می آید.
عشق جنون است و جنون چیزی جز خرابی و ویرانی،،فهمیدن و اندیشیدن،، نیست. ولی دوست داشتن از سر حد عقل فراتر می رود و فهمیدن و اندیشیدن را از زمین می کند و به قله بلند اشراق می برد.
عشق زیبایی های دلخواه را در معشوق می آفریند و دوست داشتن زیبایی های دلخواه را در دوست می بیند.
عشق بینایی را می گیرد و دوست داشتن می دهد.
عشق معشوق را مجهول و گمنام می خواهد تا در انحصار او بماند،زیرا عشق جلوه ای از خود خواهی است. اما دوست داشتن دوست را محبوب می خواهد و می خواهد که همه دلها آنچه را او از دوست در خود دارد داشته باشد.
در عشق رقیب منفور است و در دوست داشتن است که: هواداران کویش را چو جان خویشتن دارد،که حسد شاخصه عشق است،چه عشق معشوق را طعمه خویش می بیند و همواره در اضطراب است که دیگری از چنگش نرباید و اگر ربود با هر دو دشمنی می ورزد و دوست داشتن ایمان است.
عشق اسارت در دام غریزه است و دوست داشتن آزادی از جبر مزاج.
عشق مامور تن است و دوست داشتن مامور روح.
عشق یک اغفال بزرگ و نیرومند است،تا انسان به زندگی مشغول گردد. دوست داشتن زاده وحشت است از غربت و خودآگاهی ترس داری در این بیگانه بازار زشت و بیهوده.