سفارش تبلیغ
صبا ویژن
عاشق دربدر
 عجب حکایتی است این غربت که قامت موج را میشکند!!!
رنگ بر روی گل سرخ نمانده و نور چشم ستاره را خاموش کرده است این روزهاقلبم از تپش فرو افتاده و نفس درون سینه ام غریبی میکند

ادامه مطلب...

نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 90/5/12 توسط عاشق دربدر | پیام ها ()

عشق کلمه ایست که بار ها شنیده می شود ولی شناخته نمی شود عشق صدایی است که هیچ گاه به گوش نمی رسد ولی گوش را کر می کند عشق نغمه ی بلبلی است که تا سحر می خواند ولی تمام نمی شود عشق رنگی است از هزاران رنگ اما بی رنگ است عشق نوایی است پر شکوه اما جلالی ندارد عشق شروعی است از تمام پایان ها اما بی پایان است عشق نسیمی است از بهار اما خزان از آن می تراود عشق کوششی است از تمام وجود هستی اما بی نتیجه عشق کلمه ایست بی معنی ولی هزاران معنی دارد


نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 90/5/12 توسط عاشق دربدر | پیام ها ()
 

دلم گرفته ، میخوام بزنم زیر گریه ، نمیدونم چرا ولی اصلا حالم خوب نیس


بغض تو گلومه ، حالم بده بد...


حالم بد بود بدتر شد


خدایا خودت کمکم کن ، دارم دیوونه میشم دیوونه


خیلی سخته خیلی...


کاش میشد الان مث چند شب پیش مشهد بودم


کاش الان میتونستم برم پیش امام رضام


برم بگم دیدی چی شد


دیدی بازم همونی ام که بودم


خدایا خودت کمکم کن


نزار دوباره همونی باشم که بودم


خدایا....


 الهی با خاطری خسته ، دلی به تو بسته ، دست از غیر تو شسته ، در انتظار رحمتت نشسته


میدهی کریمی ، نمیدهی حکیمی ، میخوانی شاکرم ، میرانی صابرم


الهی احوالم چنانست که میدانی و اعمالم چنین است که میبینی


نه پای گریز دارم و نه زبان ستیز


الهی ! مشتی خاک را چه شاید و از او چه برآید


الهی...


نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 90/5/12 توسط عاشق دربدر | پیام ها ()

 

عشق تو سر چشمه از کجا می گیری ؟ از کجا می جوشی که چنین خروشانی؟!

چرا رهایم نمی کنی؟ چرا فراموشم نمی کنی؟!

این درست است که بی اجازه وارد قلبم شدی،قلبم را ربودی و وداع نکرده رفتی؟!

تو را مکافات چیست؟

عشق نمی گویم چرا آمدی؟ نمی گویم چرا رفتی؟ اما می پرسم از تو چرا بی وفایی؟

نمی دانم چرا هنوز می پویمت.

وای چه قدر احمقم که دوباره فرا می خوانمت.

گناه از من نیست.

گناه از توست، که خود را آراسته ای و دلفریبی می کنی.

گناه از توست، که دل در مقابل تو می لرزد و خود را می بازد.

مطمئن باش که فردا شکایتت را خواهم کرد.

ببینم باز هم می توانی دلفریبی کنی! به خدا اگر بتوانی.

خوشحالم که فردا مفرری برای تو نیست.

فردا باید پاسخ دهی گناهی را که امروز کرده ای.


نوشته شده در تاریخ دوشنبه 90/5/10 توسط عاشق دربدر | پیام ها ()

تو مثل راز پاییزی و من رنگ زمستانم

   چگونه دل اسیرت شد

 قسم به شب نمی دانم

 تو مثل شمعدانی ها پر از رازی و زیبایی

 و من در پیش چشمان تو مشتی خاک گلدانم

 تو دریایی ترینی آبی و آرام و بی پایان

 و من موج گرفتاری اسیر دست طوفانم

 تو مثل آسمانی مهربان و آبی و شفاف

 و من در آرزوی قطره های پاک بارانم

 نمی دانم چه باید کرد با این روح آشفته

 به فریادم برس ای عشق من امشب پریشانم

تو دنیای منی بی انتها و ساکت و سرشار

و من تنها در این دنیای دور از غصه مهمانم


نوشته شده در تاریخ دوشنبه 90/5/10 توسط عاشق دربدر | پیام ها ()

اشکامو پاک کنم یه نه؟!

اشکامو پاک کنم یا نه؟!     دوسم داری یا نداری؟!

تکلیف عشقمون چیه؟!      عاشقی یا مسافری؟!

اشکامو پاک کنم یا نه؟!

بگو تو می مونی باهام؟!

یا اشک و هدیه می کنی وقت جدائی به چشام؟!

جواب اشکامو بده     یه جائی دارم تو دلت؟!

یا عشق ناقابل من    کهنه شده تو خاطرت؟!

بگو بگو بهم بگو      پیشم می مونی تو هنوز؟!

تورو خدا تنهام نذار    تو که دوسم داشتی یه روز

با غم عشقت چه کنم؟!    بمونم یا بمیرم؟!

اشکامو پاک کنم یا نه؟!     گریه رو از سر بگیرم؟!


نوشته شده در تاریخ دوشنبه 90/5/10 توسط عاشق دربدر | پیام ها ()

از سوسک می ترسیم ولی از له کردن دیگران مانند سوسک نمی ترسیم؛

از تار عنکبوت می ترسیم اما از اینکه همه زندگیمان تار عنکبوت ببندد نمی ترسیم؛

از خوب سرخ نشدن قرمه سبزی می ترسیم اما از سرخ شدن آدمها از شرمندگی نمی ترسیم؛

از سرما خوردگی می ترسیم اما از سرخورده کردن دوستانمان نمی ترسیم؛

از شکستن لیوان می ترسیم اما از شکستن دل آدمها نمی ترسیم


نوشته شده در تاریخ دوشنبه 90/5/10 توسط عاشق دربدر | پیام ها ()

کشش اسرار آمیز در روحی که طعم مرموز خویشاوندی را چشیده اند.این کشش را خواستم عشق بنامم دریغم آمد که شاعران آلوده اش کرده اند. خواستم ارادت اش بنامم،دیدم ملَایان به حماقتش کشانده اند،دوست داشتن نامیدم.

عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی- دوست داشتن پیوندی آگاه. عشق بیشتر از غریزه آب می خورد،دوست داشتن از روح طلوع می کند.

عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست و گذر فصلها و عبور سالها بر آن اثر می کند و دوست داشتن در ورای زمان و مزاج.

عشق طوفانی و متلاطم و بوقلمون صفت است و دوست داشتن آرام و استوار و پر وقار.

عشق با دوری و نزدیکی در نوسان است. اگر دوری به طول انجامد ضعیف می شود و اگر تماس دوام یابد به ابتذال می کشد و تنها دیدار و پرهیز زنده اش نگه می دارد. دوست داشتن چنین نیست.

عشق جوششی یک جانبه است و معمولاً اشتباه می کند.

گاه میان دوبیگانه ناهمانند عشقی جرقه می زند و چون در تاریکی است یکدیگر را نمی بینند و چون در پرتو روشنایی قرار می گیرد،احساس می کند که یکدیگر را نمی شناسند و با هم بیگانه اند،اما دوست داشتن در روشنایی ریشه می بندد و پس از آشنایی پدید می آید.

عشق جنون است و جنون چیزی جز خرابی و ویرانی،،فهمیدن و اندیشیدن،، نیست. ولی دوست داشتن از سر حد عقل فراتر می رود و فهمیدن و اندیشیدن را از زمین می کند و به قله بلند اشراق می برد.

عشق زیبایی های دلخواه را در معشوق می آفریند و دوست داشتن زیبایی های دلخواه را در دوست می بیند.

عشق بینایی را می گیرد و دوست داشتن می دهد.

عشق معشوق را مجهول و گمنام می خواهد تا در انحصار او بماند،زیرا عشق جلوه ای از خود خواهی است. اما دوست داشتن دوست را محبوب می خواهد و می خواهد که همه دلها آنچه را او از دوست در خود دارد داشته باشد.

در عشق رقیب منفور است و در دوست داشتن است که: هواداران کویش را چو جان خویشتن دارد،که حسد شاخصه عشق است،چه عشق معشوق را طعمه خویش می بیند و همواره در اضطراب است که دیگری از چنگش نرباید و اگر ربود با هر دو دشمنی می ورزد و دوست داشتن ایمان است.

عشق اسارت در دام غریزه است و دوست داشتن آزادی از جبر مزاج.

عشق مامور تن است و دوست داشتن مامور روح.

عشق یک اغفال بزرگ و نیرومند است،تا انسان به زندگی مشغول گردد. دوست داشتن زاده وحشت است از غربت و خودآگاهی ترس داری در این بیگانه بازار زشت و بیهوده.  


نوشته شده در تاریخ دوشنبه 90/5/10 توسط عاشق دربدر | پیام ها ()