سفارش تبلیغ
صبا ویژن
عاشق دربدر

بــُـزرگتـــــریــ?? " اشــــتبـــآهــــم" در زنـــــدگــــے

ایــــ?? بــــــــود::

هـــــرجــــآ رنـــجـــیــدم "لـــبخــند" زدم!!!

فکــــر کــــردنــد " درد" نـــدارم...

ضــــربـــہ را "محــــکمــــتر" زدنـــــد!!!!!


نوشته شده در تاریخ جمعه 93/4/20 توسط عاشق دربدر | پیام ها ()

باور افراد درباره پول، نقشی به مراتب بزرگتر از آنچه که اکثرشان تصور می کنند، در سطح ثروت و لذت و رضایتشان از آن ثروت، بازی می کند. یکی از دلایلی که خیلی از مردم پول ندارند این است که مدام دارند بی سروصدا یا آشکارا، آن را محکوم می کنند. در واقع، بیشتر مردم تصور نمی کنند که باورهایشان در موفقیت مالی یا عدم آن، نقش داشته باشند، بیشتر مردم هرگز در مورد باورهایشان فکر هم نمی کنند. ما فقط طبق باورهایمان اقدام می کنیم.
دارم نمونه هایی از باورهای محکوم به شکست را جمع می کنم، همانطور که سنجاب ها برای زمستان و برای مدتی مدید، بادام جمع می کنند. در این مقاله، چندین باور واقعی درباره پول را از افراد حقیقی شرکت کننده در کارگاه ها و کلاس های واقعی، ارایه می دهم.
این باورها، جریان پول را به درون زندگی های بی شماری قطع می کنند یا آن را به جریانی باریک و بسیار ناچیز، کاهش می دهند. بعضی از این باورها برایتان آشنا هستند و بعضی دیگر آنقدر خاص و استثنایی اند که عجیب و غیرعادی به نظر می رسند. گاهی وقت ها، یک باور می تواند برای یک نفر زندگی بخش باشد و برای یکی دیگر، نابودکننده زندگی. از اول تا آخر این فهرست را بخوانید و ببینید آیا با هیچ یک از این باورها احساس نزدیکی می کنید یا نه.
پول، منشا همه بدی ها و پلیدی هاست.
اگر آدم موفقی باشم، مردم از من متنفر می شوند.
اگر یک میلیون به دست آورم، ممکن است آن را از دست بدهم و بعد، احساس حماقت کنم و برای همیشه از خودم بیزار شوم.
اگر خیلی بیشتر از حد نیازم پول به دست آورم، افراد زیادی مجبورند بدون پول سر کنند.
کمتر به دست آوردن پول، بهتر از این است که مسوول رنج و سختی فرد دیگری باشم.
اگر پول زیادی به دست آورم، به پدرم، که هرگز پول زیادی کسب نکرد، خیانت خواهم کرد.
ثروتمندان، ثروتمندتر می شوند.
فقرا، فقیرتر می شوند.
رابطه برقرار کردن با پول، سخت است.
پول درآوردن، سخت است.
برای پول پس انداز کردن باید از خیلی چیزها صرفنظر کرد و بدون خیلی چیزها گذران کرد.
نمی توانم هم پول داشته باشم و هم وقتِ آزاد.
پول، معنویت را از بین می برد.
باید خیلی کارهایی را که دوست نداری، انجام دهی تا پولدار شوی.
من پول کافی برای قسمت کردن یا بخشیدن ندارم.
قبول کردن پول، مرا مقید می کند.
بهتر است کمتر از حقم پول به دست آورم و از شرایط سخت رها شوم.
برای اینکه فرد با ارزشی باشم باید در ازای پول کمتر، بیشتر از دیگران کار کنم.
پول داشتن، مانع خوشحال بودن و شادمانی انسان است.
پول، فساد در پی دارد.
هرگز پول کافی نخواهم داشت.
بهترین کار این است که فقط پول کافی برای گذرانِ زندگی بخواهم.
همانقدر پول به دست می آوریم که مستحقش هستیم و حقمان است.
کار درست این است که نسبت به هر یک ریال پولمان، هوشیار باشیم.
اگر زن باهوش و زرنگی بودید، تا الان برای خودتان امکانات یک زندگی راحت را فراهم می کردید.
اگر انسان باهوش و زیرکی بودید، تا الان با یک مرد ثروتمند ازدواج کرده بودید.
من همیشه اجاره نشین هستم؛ صاحبخانه شدن غیرممکن است.
هرگز نمی خواهم دیگران بدانند خیلی پول دارم، زیرا مردم با افراد ثروتمند، خوب رفتار نمی کنند.
اگر خیلی پول درآورم، مردم فکر می کنند شیاد و کلاهبردارم.
فرد دیگری درون من است که همه پول هایم را خرج می کند.
اگر با هر یک از این باورها احساس نزدیکی می کنید، یکی یکی شان را مورد بررسی قرار دهید و به این سه سوال مربوط به هر باور، پاسخ دهید.
- چرا به این باور اعتقاد دارم؟
- آیا درست است؟
- اگر به چنین باوری معتقد نبودم، ممکن بود نگران چه پیشامدی باشم؟
با پاسخ دادن به این سه سوال معنی دار درباره هر باور، می توانید آن باور را از ذهنتان بیرون کنید و رها شوید تا به دنبال علایق و خواسته هایتان بروید. همچنین، آزاد خواهید بود تا هم ببخشید و هم دریافت کنید. همین الان دست به کار شوید و بی وقفه روی این باورها کار کنید.


نوشته شده در تاریخ جمعه 91/5/27 توسط عاشق دربدر | پیام ها ()

کدامیک از این سازها را به بقیه ترجیح می دهید؟! سنتور؟ گیتار؟ پیانو؟ سه تار؟ ارگ؟ ویولون؟ دف؟ آکاردئون؟ یا ، شیپور ؟ با خواندن توصیفات زیر چندان مشکل نیست که بتوانید شخصیت خود را محک بزنید ...

ادامه مطلب...

نوشته شده در تاریخ دوشنبه 91/2/18 توسط عاشق دربدر | پیام ها ()

آنجلینا جولــــی


ان هت وی


لی لی آلن



جسیکا آلبــــا


جسیکا سیمپسون


آلیسا سیلوراستون


آلیسا کیز


کامرون الکترا


کرا نایتلی



مگان فاکس




سالما هایک


دوستان نظر یادتون نره متشکرم


نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 91/1/31 توسط عاشق دربدر | پیام ها ()

امروز سر چهار راه کـتـک بـدی از یـک دختـر بچـه ی هفـت سـالـه خـوردم !
دل به دلم بدین تا براتون تعریف کنم...
پشت چراغ قرمز تو ماشین داشتم با تلفن حرف میزدم و برای طرفم شاخ و شونه میکشیدم که نابودت میکنم ! به زمین و زمان میکوبمت تا بفهمی با کی در افتادی!
زور ندیدی که اینجوری پول مردم رو بالا میکشی و........ خلاصه فریاد میزدم
یه دختر بچه یه دسته گل دستش بود و چون قدش به پنجره ی ماشین نمیرسید
هی میپرید بالا و میگفت خانم گل ! خانم این گل رو بگیرید....
منم در کمال قدرت و صلابت و در عین حال عصبانیت داشتم داد میزدم و هی هیچی نمیگفتم به این بچه ی مزاحم!
اما دخترک سمج اینقد بالا پایین پرید
که دیگه کاسه ی صبرم لبریز شد و سرمو آوردم از پنجره بیرون و با فریاد گفتم: بچه
برو پی کارت ! من گـــل نمیخـــرم !
چرا اینقد پر رویی! شماها کی میخواین یاد بگیرین مزاحم دیگران نشین و....
دخترک ترسید... کمی عقب رفت ! رنگش پریده بود ! وقتی چشماشو دیدم ناخودآگاه ساکت شدم ! نفهمیدم چرا یک دفعه زبونم بند اومد!
البته جواب این سوالو چند ثانیه بعد فهمیدم! ساکت که شدم و دست از قدرت نمایی که برداشتم ، اومد جلو و با ترس گفت : خانم! من گل نمیفروشم! آدامس میفروشم!
دوستم که اونور خیابونه گل میفروشه! این گل رو برای شما ازش گرفتم که اینقد ناراحت نباشین!
اگه عصبانی بشین قلبتون درد میگیره و مثل بابای من میبرنتون بیمارستان، دخترتون گناه داره....... دیگه نمیشنیدم! البته من دختر ندارم یه پسر دارم
خدایا! چه کردی با من! این فرشته چی میگه؟!
حالا علت سکوت ناگهانیمو فهمیده بودم! کشیده ای که دخترک با نگاه مهربونش بهم زده بود ، توان بیان رو ازم گرفته بود! و حالا با حرفاش داشت خورده های غرور بی ارزشمو زیر پاهاش له میکرد!
یه صدایی در درونم ملتمسانه میگفت: رحم کن کوچولو! آدم از همه ی قدرتش که برای زدن یک نفر استفاده نمیکنه! ... اما دریغ از توان و نای سخن گفتن!
تا اومدم چیزی بگم ، فرشته ی کوچولو ، بی ادعا و سبکبال ازم دور شد!
حتی بهم آدامس هم نفروخت!
هنوز رد سیلی پر قدرتی که بهم زد روی قلبمه ! چه قدرتمند بود!!
مواظب باشید با کی درگیر میشید! ممکنه خیلی قوی باشه و کتک بخورید!


نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 90/11/5 توسط عاشق دربدر | پیام ها ()

زن که باشی،حریص می شوی، حسود می شوی،
به کم قانع نیستی،می خواهی به تمامی از آن تو باشد،
می خواهی آن عطر مردانه تنها برای تو باشد،
تنها تو ببویی،

دیوانه ایی و تمام دیوانگی ها را از بَری،
می خواهی شهرزادی باشی تک شهریار،
می خواهی تمامی قصه ها را تنها گوش او گوش باشد.

می دانی زن که باشی باید صبور باشی،درد بکشی،
مدارا کنی،بغض خفه ات کند و تو لبخند بر لب داشته باشی،
باید بغض ها را خاک کنی.

اما می دانی رفیق،زن که باشی گاهی دلت می خواهد دخترکی باشی عبوس و بهانه گیر،

گریه کنی،فریاد بزنی و هر چیزی دَم دستت بود را پرت کنی،
اشک بریزی بی بهانه،به هر بهانه،
نگران نباشی که چشم هایت قرمز شده،سایه چشمت خراب شده، ریملت می ریزد،لکه اش به روی پیراهن او می ماند،
رد اشک کرم پودرت را خراب می کند.

ساده باشی،بی ادعا،

می دانی محبوبم همیشه گریه یک زن از این نیست که چیزی دلش را شکسته،یا از حرفی یا کاری رنجیده،

گاهی تنها برای این است که تو صدایش کنی،در آغوشش بگیری و او بی دفاع،دلش بلرزد،قلبش تند تر بزند،
نفسش به شماره بیافتد،سرش را روی سینه تو بگذارد و با ضربان قلب تو آرام بگیرد و بداند تنها یک مرد در این دنیا هست که کافی است پای او در میان باشد،

کافی است تو بگویی و او بشنود که دوستش داری،

لعنتی حالا که اینها را دانستی آغوشت را باز کن،
بهشت یعنی این که تو دستتت را به سمت من دراز کنی،مرا به سمت خودت بکشی و در آغوشت نگه داری،

بهشت اینجاست و می توان در این لحظه مُرد.


نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 90/11/5 توسط عاشق دربدر | پیام ها ()

شکست عهد من وگفت:هرچه بودگذشت
به گریه گفتمش :آری ولی چه زودگذشت
بهار بودوتوبودی وعشق بود وامید
بهار رفت و تو رفتی وهرچه بود ،گذشت
شبی به عمر،گرم خوش گذشت آن شب بود
که درکناتو،بانغمه وسرود گذشت
چه خاطرات خوشی در دلم بجای گذاشت
شبی که باتو مرادرکنار رود گذشت
گشود بس گره آن شب زکاربسته ما
صبا از برآن زلف مشکین سود گذشت
غمین مباش ومیندیش ازاین سفر که تورا
اگرچه بر دل نازک غمی فزود،گذشت.....

شکست عهد من و......


نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 90/11/5 توسط عاشق دربدر | پیام ها ()

داستان کوتاه : تار مو
مرد عصبانی سرشو با دو دستش گرفته و لب پنجره ایستاده و در حال کشیدن نفس های عمیقه تا آرام بشه تا از اعصبانیتش کاسته بشه و زیر لب به زنش فحش میده ...
دخترش میاد تا باباش رو آروم کنه
میگه : بابا اینقدر ناراحت نباش ، حالا درسته مامان به خاطر اون تار موی بلند زنانه ! که روی کت شما پیدا کرده این جنجال رو به پا کرده !!! و رفته تو اتاقش میگه طلاقشو می گیره و بیرون نمیاد اما من راه چاره اش رو میدونم چیه ! در ضمن مگه نشنیدن که حکیم ارد بزرگ میگه : هیچگاه در برابر فرزند ، همسرتان را بازخواست نکنید .
و ادامه میده : من نمیدونم این مامانا که وسایل خودشون رو یه جایی میزارن, بعد خودشونم یادشون میره کجاس ... چه جوریه که تو پیدا کردن وسایلی که ما به اصطلاح تو 7 تا سوراخ موش قایم می کنیم تبحر خاصی دارن ...
پدر میگه : بسه اینقدر پرحرفی نکن ! بگو چطور از این مصیبت خلاص شم !!!
دختر میگه : این هم مانتوی مامان
باباش میگه : که چی ؟!
دختر هم میگه : این موی کوتاه ، لابد مردانه روی مانتوی مامان چکار می کنه ؟
مرد با عصبانیت پالتو رو بر میداره و میاد پشت در اتاق خانومش و داد میزنه : این تار موی مردانه روی لباس تو چکار می کنه زنننننننننننننننن ... بخدا طلاقت میدم .........
و خانومش وقتی اینو می شنوه ... می زنه بیرون
و با گریه می گه من نمی دونم به خدا ...............
صدای خنده دخترشون از تو آشپزخونه اونا رو متعجب می کنه
وقتی میان سراغ دختر تازه می فهمن چه کلاهی سرشون رفته !
هر دو مو
موی سر دختر چموششون بوده که یکی رو کامل روی لباس بابا گذاشته و یکی رو هم با قیچی کوتاه کرده و رو لباس مامان گذاشته ...
دختره با همون حالت خنده به مامان و بابا میگه : وقتی شما سر یه تار مو ، می خواهین از هم طلاق بگیرین چرا به من میگین زودتر عروس شو....


نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 90/11/5 توسط عاشق دربدر | پیام ها ()

مگذار که عشق، به عادت دوست داشتن تبدیل شود!

مگذار که حتی آب دادن گل‌های باغچه، به عادت آب دادن گل‌های باغچه بدل شود!

عشق، عادت به دوست داشتن و سخت دوست داشتن دیگری نیست،

پیوسته نو کردن خواستنی‌ست که خود پیوسته،خواهان نو شدن است و دگرگون شدن.

تازگی، ذات عشق است

و طراوت، بافت عشق.

چگونه می‌شود تازگی و طراوت را از عشق گرفت و عشق همچنان عشق بماند؟

عشق، تن به فراموشی نمی‌سپارد، مگر یک بار برای همیشه.

جام بلور، تنها یک بار می‌شکند.

می‌توان شکسته‌اش را، تکه‌هایش را، نگه داشت.

اما شکسته‌های جام ،آن تکه‌های تیز برنده، دیگر جام نیست.

احتیاط باید کرد.

همه چیز کهنه می‌شود و اگر کمی کوتاهی کنیم،

عشق نیز.

بهانه‌ها، جای حس عاشقانه را خوب می‌گیرند...

مگذار که عشق عادت شود


نوشته شده در تاریخ سه شنبه 90/11/4 توسط عاشق دربدر | پیام ها ()

این روزها

تمام شعر های جهان مرا به وجد می آورد

شعرهای تنهایی

شعرهای دلگیری

شعرهایی از شکست

این روزها فقط دلم شعر می خواهد

شعری که هر بار خواندنش خُردترم کند

تا نابودی

فقط به دنبال صدا می گردم

صدایی برای همراهی

صدایی برای تاکید تنهایی

فریاد مرا چرا کسی نمی شنود ؟!

صدای خرد شدنم را چرا کسی نمی شنود ؟

خدا پیر شدم کسی ندید

خدا ترسیدم کسی ندید

خدا تنها شدم

تنها . . .

کسی ندید

خدا مگر نمی گویند تو می شنوی

ببین چه سخت می گذرد اوقات تنهایی

خدا نمی دانم چرا نامه هایم را نمی خواند

خدا نمیدانم نمی خواند یا نمی فهمد

خدا دگر به نامه رسان اعتمادی نیست

نمیدانم شاید به قلب او وفایی نیست

همین روزها به جایی میروم

جایی به وسعت تمام تنهایی ام

جایی برای فریاد

خدای عزیزم دستانم را بگیر . . .


نوشته شده در تاریخ شنبه 90/9/5 توسط عاشق دربدر | پیام ها ()